I live in the Twentieth Century and you lie here beside me. You were unhappy when you fell asleep. There was nothing I could do about it. I felt hopeless. Your face is so beautiful that I cannot stop to describe it, and there's nothing I can do to make you happy while .you sleep
( توصیه میکنم ترجمه ی موجود فارسی اشعار براتیگان را نخوانید)
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
چه ابهام عجیبی ست در شعر حافظ ! یعنی در این عالم خاکی به دنبال انسان نگردیم که میراثی از او در اینجا نمی یابیم ؟ یا باید همین عالم خاکی را به همان عالمی دیگر مبدل کتیم ؟ ما بسازیم یا آنکه این عالم خاکی را ساخته است ؟
همین ابهام-گویی را هگل نیز داشت . وقتی هگل میگوید : " واقعی معقول است و معقول واقعی " ، محافظه کاران پنداشتند که چون واقعی معقول است ، پس همین وضع موجود عقلانیست ، اما چپ های موسوم به هگلیان جوان پنداشتند که چون معقول واقعی است ، باید این بی هنجاری را تغییر داد تا به معقول رسید .
اما ...
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است//عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما ؟؟
آه براتیگان ... چه تلخ و چه تندی . از قرن بیست تا بیست و یک هنوز گاهی مثل یکدیگریم .
Love Poem
It's so nice to wake up in the morning all alone and not have to tell somebody you love them when you don't love them any more.
آه براتیگان ... دم خروس را باور کنم یا ...
Color As Beginning
Forget love I want to die in your yellow hair
چه حالیست از جنون خندیدن و " رقصنده ای در تاریکی " بودن !
پیپ من رو ندیدید ؟ ( پیپ نامجو رو گوش دادید؟) |