طعم عاشقي
قدري بمان كه بي تو چه دلگير ميشوم
دارم ميان حادثه ها پير مي شوم
در بي حضور چشم تو اي طعم عاشقي
از لحظه هاي زندگيم سير ميشوم
انگشت اتهام به سويم نشانه رفت
تنها به جرم عشق تو تحقير ميشوم
سرداب هاي وحشت و سلول هاي درد
بي تو اسير پنجه زنجير مي شوم
چون عكس يادگاري ياران زمان عمر
در زير پاي كوچه زمينگير ميشوم
گنجشك مينياتوري رنگيم ولي
گلخانه كوب خانه تقدير ميشوم
چون نور در ميانه منشور زندگي
در هفت رنگ دلهره تكثير ميشوم
ساحل سكوت بندر و من هم به چشم شهر
ولگرد مرد هر شبه تفسير مي شوم
حالا براي دفعه اخر مرا ببوس
دارم ميان حادثه ها پير ميشوم
دوشنبه 30 شهریور 1388 - 11:43:27 PM